جدول جو
جدول جو

معنی حساب برانداختن - جستجوی لغت در جدول جو

حساب برانداختن(نُ / نِ / نَ دَ)
رأی زدن و صواب اندیشیدن:
حسابی که خاقان برانداختی
به فرمان او کار آن ساختی.
نظامی (از آنندراج) (ارمغان آصفی).
حسابی که باخود برانداختی
چنان نیست بازی غلط باختی.
نظامی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(غُ فُ شُ تَ)
روی نمودن. رخ نمودن. نمایان شدن. پدیدار گشتن:
عروس حضرت قرآن نقاب آنگه براندازد
که دارالملک ایمان را مجرد بیند ازغوغا.
سنائی.
بدان نفس که برافرازد آن یتیم علم
بدان زمان که براندازد این عروس نقاب.
خاقانی.
، نقاب از روی کسی برگرفتن:
چون والهان ز جای بجستم دویده پیش
بگرفتمش کنار و برانداختم نقاب.
انوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا